مهندس باهر مدیر کارخانهای است که به همسرش میترا به ارث رسیده است. اما کارخانه در معرض ورشکستگی است و میترا از این موضوع خبر ندارد. گندم، دختر مهندس باهر اعلام میکند که قصد دارد با استادش، پارسا ازدواج کند. باهر ابتدا مخالفت میکند اما وقتی متوجه می شود که پارسا از یک خانواده ثروتمند است تصمیم میگیرد که با این ازدواج موافقت کند تا از طریق ثروت خانواده پارسا کارخانه را نجات دهد. اما برپاکردن جشن عروسی هزینه زیادی دارد...
No lists.
No lists.
No lists.
Please log in to view notes.