گروهی از شورشیان به رهبری اکبر گرگ مردم را می کشند و غارت می کنند. مرد مسلح ماهری به نام داش غلام و دوستش سهراب در مقابل آنها می ایستند و در یکی از آن درگیری ها سهراب نابینا می شود. داش غلام که سرپرستی بهارک دختر کدخدا را به عهده داشت، ستار پسر گرگ را با خود می برد. سال ها گذشت و حالا بهارک و ستار بزرگ شده اند و کم کم به هم علاقه مند شده اند.
No artwork of this type.
No artwork of this type.
No artwork of this type.
No artwork of this type.
No artwork of this type.
No artwork of this type.
No lists.
No lists.
No lists.
Please log in to view notes.